قهوهای که ویتنام را نجات داد
پرده اول نگوین، یک کشاورز ساده در ارتفاعات مرکزی ویتنام، روی زمین خشکیدهاش خم شده و با دستهای پینهبستهاش چند دانه برنج جمع میکند. جنگ تمام شده، اما زندگی هنوز جنگ است: روزی یک وعده غذا، بچهها با شکم خالی به مدرسه میروند، درآمد سالانه کمتر از 300دلار. بیش از 70 درصد مردم ویتنام مثل نگوین در فقر مطلق گیر افتاده بودند – نه برق، نه آب تمیز، نه امیدی.
نگوین به آسمان نگاه میکند و با خودش میگوید: «چرا همه چیز را خودمان بسازیم؟ خاک ما برای قهوه عالی است، اما برنج؟ نه واقعاً
پرده دوم رهبران ویتنام به همان چیزی فکر می کردند که نگوین فکر می کرد. با انکه همه چیز را تلاش داشتند خود تولید کنند اما فقیرتر می شدند بنابراین یک تصمیم بزرگ گرفتند: به جای تولید همه چیز، روی مزیتشان سرمایهگذاری کنند.
درهای تجارت را باز کردند و گفتند: ما بهترین قهوه روبوستا را میسازیم، بقیه را از دنیا میخریم.
اولش مثل قمار بود. بعضیها داد زدند: اگه قهوه نخرن چی؟ اگه غذا به ما ندادن چی؟ خودکفایی چی میشه؟
اما رهبران کوتاه نیامدند. کمکم دانهها سبز شدند، کشتیهای قهوه راهی اروپا، آمریکا، حتی ایران شدند.
پرده آخر 30 سال بعد، نگوین هنوز روی همان زمین ایستاده؛ پیرتر، اما استوارتر از همیشه. موتورسیکلت نو زیر پایش پارک شده، سقف خانهاش دیگر چکه نمیکند، بچههایش دانشگاه میروند و درآمدش بهراحتی چرخ زندگی را میچرخاند.
رفاه امروز نگوین و میلیونها ویتنامی دیگر، پاداش همان ریسک بزرگ دهه 90 بود؛ وقتی جگرگوشههایشان را کشتند و گفتند:ما فقط قهوه میکاریم، بقیه دنیا هر چه بهتر بلد است برای ما بسازد.
ویتنام از صفر به دومین صادرکننده قهوه دنیا رسید. فقر مطلق از 70 درصد به زیر 4 درصد سقوط کرد. و همه اینها فقط چون یک کشور قبول کرد من همهچیز را بلد نیستم، اما قهوهام حرف ندارد.
این یعنی اصل پنجم منکیو؛ تجارت آزاد یعنی هر کس بهترین خودش را بیاورد روی میز، بعد همه با دست پر به خانه برگردند.